با روی دلفروزت سامان بنمی ماند
با روی دلفروزت سامان بنمی ماند
با زلف جهان سوزت ایمان بنمی ماند
با زلف جهان سوزت ایمان بنمی ماند
در ناحیت دلها با عشق تو شد والی
در ناحیت دلها با عشق تو شد والی
جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمی ماند
جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمی ماند
زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت
زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت
آن کیست که در عشقت حیران بنمی ماند
آن کیست که در عشقت حیران بنمی ماند
در حقهٔ جان بردم غم تا بنداند کس
در حقهٔ جان بردم غم تا بنداند کس
هرچند همی کوشم پنهان بنمی ماند
هرچند همی کوشم پنهان بنمی ماند